امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 1 روز سن داره

ازتومی نویسم نازنینم(فندق من وبابا)

تولد 10 ماهگی پسر کوچولوم مبارک

امیرحسین نازم تولد 10 ماهگیت مبارک عمر من 10 ماهه که پا تو زندگیمون گذاشتی وبا اومدنت زندگیمونو متحول کردی.خدای مهربونو هزاران بار شکر می کنم.امیرحسین مامان دیگه داری واسه خودت مردی میشی هزار ماشاالله...قربونت برم تازگیا یه کارایی می کنی که میخوام بخورمت..بعضی وقتاهم دست به کارای خطرناکی می زنی.مثل کشیدن پریز از برق وشیرجه رفتن تو ظرف غذاولیوان چایی،کشیدن کشوهای کمد ،بستن در اتاق ونشستن پشت درو... چقدر ناز میشی وقتی که ما می خندیم ادای مارو در میاری ومیخوای با ما بخندی یا موقع خوردن غذا به به می کنی(سرتو هی تکون میدی) وای که چقدر به خودم میبالم وقتی که با همه دست میدی ویااله یااله می کنی... ...
13 شهريور 1391

اولین حس بودنت

به نام خدا یکی بود یکی نبود زیر آسمون شهر یه من وبابایی بود که منتظر یه فرشته آسمونی بودن... من وبابا از وقتی که تصمیم گرفته بودیم که زندگیمونو شروع کنیم از هم دیگه دور افتاده بودیم و فقط هفته ای 2 روز همدیگرو می دیدیم و دلمون واسه همدیگه حسابی تنگی می شد و حسابی ناراحت بودیم بخاطر دور بودنمون...این روزای دوری ادامه داشت تا اینکه...بله عزیز دل آناجون...فروردین ماه سال 90 بود که ما فهمیدیم خدا بهمون یه نی نی داده ولی باید نه ماه منتظر باشیم تا ببینیمش...منو بابا حسابی از این خبر ذوق کرده بودیم...غرق خوشحالی این خبر بودیم که یه خبر خوش دیگه هم بهمون رسید...خدا مارو دعوت کرده بود بریم خونشون...می بینی چه پاقدمی داری ناناز آناجون؟ما س...
3 تير 1391

هدیه ناب خدا

سلام امیر حسینم گل زندگی من وبابا نمی دونم برای اولین بار که داری وبلاگتو می خونی چندسالته؟کجایی؟وچه احساسی داری؟ اما اینو بدون که مامان و بابا عاشقتن...از امروز قراره تمام خاطراتتو از اولین لحظه حضورت در این دنیا ثبت کنم...تمام هستی من و بابا از خدا میخوایم که بهترین باشی در تمامی جوانب خدایا شکر بخاطر این هدیه نابت ...
28 خرداد 1391